به نام خدا
در تیر ماه 1365 از طرف بسیج ناحیه خراسان به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شدیم قبل از پاتک عراق به شهر مهران واشغال این شهر توسط نیرو های بعث به همراه شهید هادی خوشه بست در واحد پدافند ضد هوایی لشکر 5 نصر خراسان در منطقه جنوب (اروند) بعنوان خدمه چهار لول مشغول انجام وظیفه بودیم،که بعد اذان ظهر فرمانده واحد پدافند لشکر در جمع ما حاضر شد وخبر از اشغال مجدد شهر مهران توسط نیروهای بعثی داد واز نیروها خواست هرچه سریعتر آماده شوند تابه سمت مهران حرکت کنیم.
همراه دیگر نیروها لشکر باتمام وسایل وادواتمان به سمت غرب حرکت کردیم جمع ما که حدود پانزده نفر بودیم این مسیر را بایک ایفا طی کردیم
(لحظه حرکت نزدیک اروند نفرات 1- راننده محمد علی حجی پور 2-شهید هادی خوشه بست 3-غلامرضا جاویدی 4- محمد جامی ودونفرپایین کوهستانی واسدی از مشهد)
در مسیر را اتوبوس های حامل رزمندگان ازما عبور می کردند وطبیعتا زود تر ازما به محل نبرد رسیده بودند وتوانسته بودند جلوی دشمن راسد کنند وازپیشروی آنها جلوگیری نمایند.شب دوم قیل از اذان صبح به شهر کرمانشاه (اسلام آباد) رسیدیم وپس از نماز صبح وخوردن صبحانه به سمت شهر ایلام حرکت نموده ودر موقعیت شهید حیدری بین شهر ایلام ومهران به همراه شهید هادی خوشه بست ومحمد جامی که همشهری بودیم و5 نفر دیگرازنیروهای بسیجی مجددا بعنوان خدمه یک چهارلول ضد هوایی انتخاب شدیم وبسمت مهران حرکت کردیم به دستور فرمانده واحد پدافند بعد از دوراهی مهران ودهلران بعنوان محافظ پل فلزی که تنها راه ارتباطی ایلام به مهران بودانتخاب شدیم .باتوجه به اینکه منطقه به شدت زیر آتش دشمن بود وماهم اطلاعات چندانی ازمحیط اطرافمان را نداشتیم سریعا توپ پدافند را حاضر به جنگ کردیم ویک سنگر معمولی هم برای خودمان آماده کردیم
(لحظه ی استقرارتوپ وساخت سنگر دردوراهی مهران ،دهلران ،پل فلزی مهران وخدمه توپ ،جاویدی)
که شب فرارسید وخبری از غذا برای مانشد آنشب درچند نوبت هواپیمای عراقی به سراغمان آمدند وباگلوله منور خود منطقه را چراغانی کردند صبح روز بعد گرسنگی داشت اذیتمان می کردوباهمفکری دوستان به فکر چاره افتادیم که شهید هادی خوشه بست گفت : دیروز که آمدیم قبل از دوراهی که به اینجا برسیم من یک ایستگاه صلواتی دیدم شاید آنجا چیزی برای خوردن پیدا کنیم ، بلافاصله من به همراه شهید به سمت آدرسی که مد نظر ایشان بود حرکت کردیم وقتی آنجا رسیدیم بجزتکه نان های خشک که در گوشه ای ریخته بودندچیز دیگری برای خوردن پیدا نکردیم.
با خوشحالی زیاد چفیه هایمان را پر از نان خشک کردیم وبه سمت دوستانمان حرکت کردیم وپس از رسیدن در جمع همسنگرانمان چفیه ها را باز کردیم وبالذت تمام تا آخرین لقمه ی آن را خوردیم نمی دانید چه لذتی داشت که هنوز یاد آوری آن لحظه برایم لذت بخش است وعصر همان روز بود که تدارکات واحدمان به سراغمان آمد وبا عذر خواهی مشکل غذا را برطرف نمود.
( راوی غلامرضا جاویدی تابستان1365 واحد پدافند لشکر 5 نصر خراسان )
نظرات شما عزیزان: